محل تبلیغات شما

آخرین بار وقت عقب نشینی دیدمش !
بین ما یک کانال بزرگ بود مثل فاصله ی اخلاص و بندگی مان به مولا !
لبخند شیرینی بر لبان خسته اش موج میزد .

گفتم عزیز خوبی ؟ گفت عالی
گفت خشابهایم تمام شده خشاب اضافه نداری ؟
گفتم یک خشاب رسام چهل تائی از عراقیها برداشته ام بدردت میخوره ؟
با خوشحالی تمام گفت : بندازش

خشاب را برایش پرتاب کردم آن را برداشت و بروی کلاشینکف اش گذاشت و میخواست برودگفتمش کجا داریم عقب نشینی می کنیم بیا برویم گفت شما بروید ما هستیم .!
فرصت مکالمه ی بیشتر نبود در بین آن همه همهمه و شلوغی و سروصدای تیرو انفجار از هم جدا و گم شدیم .
او راست می گفت او و خیلی ها ماندند تا ما بتوانیم بیائیم !

اما سالهای طولانی گذشت و هیچکس نمیدانست سرنوشت عزیز چیست ؟
وقتی اسرا را آزاد کردند بیش از همیشه چشم براه عزیز بودیم و اما چشمان پاک و معصوم مادرش به در ماند و عزیز بین اسرا نبود و نیامد !

چقدر انتظار سخت است حال اگر طولانی باشد که دیگر کشنده است !هیچکس دلش نمی آمد تا بگوید عزیز شهید شده است او که دیگر به هیچ وجه نمی پذیرفت تا بخودش بقبولاند فرزند دلبندش بدست صفاک ترین صفاکان عالم به شهادت رسیده باشد !

اما این چشم انتظاری سخت و جانکاه و طولانی سیزده سال طول کشید و  مشتی استخوان در تابوت شد امید مادر !آن شبی که بدن خسته اما سرافراز شهید عزیزدشت بزرگ را به شهر آوردند و تابوتش را در منزل شهید به وداع آخرین گذاشتند مادر دلسوخته اش نتوانست دل بکند و گفت :
بگذارید امشب عزیز میهمان خانه ی ما باشد آخر مگر میشود درد دل مادر و فرزندی و فراق سیزده ساله را در یکی دوساعت گفت؟
و تا صبح نمیدانم بین این مادر و فرزند چگونه گذشت و چه درددلهائی با هم کردند .

مادرم می گفت : همیشه به مادر عزیز میگویم تو زینب دورانی با این داغ و مصیبت سخت و چشم انتظاری خم به ابرو نیاورده ای و همانند کوه استواری .
می گفت : مادر عزیز گفت جلوی دیگران کمتر گریه می کنم تا برداشت اشتباهی و تصور ضعف نکنند .
شبی که ابوی شهید عزیز را تا بهشت بدرقه میکردیم گفت :
دا غلام زحمتی دارم و حقیر با اشتیاق اوامرش را اطاعت کردم و از او خواستم تا از عزیز بخواهد مرا شفاعت کند و او گفت :
تا زنده هستم برایت دعا میکنم .
و این وامانده ی درمانده چقدر همیشه به این قول مادر عزیز دلخوش و امیدوار و سرمستم .

آری مادر شهید گرانقدر جبهه های عشق و ایثار با اصرار فراوان و با حال ناخوشی که داشت و علیرغم مخالفتهای فرزندانش ، به زیارت اربعین مولا مشرف شد و پس از بازگشت از این سفر معنوی عاشقانه که از نشانه های مومن واقعی است به آرزوی دیرینه اش که زیارت فرزند دلاورش عزیز دشت بزرگ بود نائل شد .
و در روز باشکوه اربعین سرور و سالار شهیدان که هفت آسمان در تسخیر مولای شهیدان است  از فرش تا عرش بدرقه شد تا در بهشت برین تا ابد در کنار صالحان و مومنات و به همجواری با بی بی دو عالم حضرت زهرای مرضیه و حضرت زینب کبری سلام الله علیهما مشرف گردد .


بروح مطهر پاسدار دلاور سپاه اسلام شهید عزیز دشت بزرگ و پدر گرانقدر و مادر مومنه اش تعظیم می کنم و درود و صلوات میفرستم
روحشان آرام و شاد باد

*اربعین حسینی 1398 اهواز غلامرضانجفی سولاری*

نتیجه تصویری برای شهید عزیز دشت بزرگ

 

دوست میدارم تو را ...

خوش آمدی عشق من باران پائیزی

برای معلم شهیدی که درس و عملش یکی بود...

عزیز ,مادر ,شهید ,اش ,ی ,دشت ,عزیز دشت ,شهید عزیز ,مادر عزیز ,می گفت ,دشت بزرگ

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

☂روزها در انتظار باران☂